مامانی فری و مرساناجون

پابوس امام رضا

عسلم روز ۱ مهر ۹۰ که مصادف با شهادت امام جعفر صادق بود  و شما ۲۱ روزه بودین رفتیم پابوس امام رضا  اینشاالله که ا مام رضا همیشه حامی شما باشه و در پناه امام هشتم سالم و پایدار و عاقبت بخیر باشی الهی امین   ...
23 آبان 1390

اولین ماهگرد عسلم

روز ۱۱ مهرماه اولین ماهگرد شما عزیز بود  عمو و زن عمو مامان مهسا از تهران اومده بودن و همگی دعوت شدیم خونه شما  شام اونجا بودیم خیلی شب خوبی بود   اول شب عزیزم   بیدار بودی و تونستیم چند تا عکس ازت بگیریم ا  داشت یادم میرفت اولین عکسی که میخواستیم ازت بگیریم گذاشتیمت رو زمین که یک دفعه دست خوشکلتو زدی به کیک وکیکو  خراب کردی قربونت برم الهییییییییی خلاصه شامو خوریم و نوبت رسید به کادو دادم عمو مامان یه سکه  پارسیان ۵۰ تومنی +۳۰ تومن پول مامان مهسا و بابا مجید یه دستگاه بخور من و بابای احمدم یه انگشتر وگردنی کفشدوز اینم عکسش اینشالله بتونم تا ماهگردهای دیگه ستشو ...
23 آبان 1390

آقو کردن عشقم

  عشقم نفسم عمرم   دیروز رفته بودیم خونه مامانی  تازگیها خیلی شیطون شدی خوابت کم شده دیشب برای اولین بار اقو گفتی وای نمیدونی منو مامان مهسا چقدر خوشحال شدیم تا حالا صداتو نشنیده بودیم و فقط گریتو شنیده بودیم الان خیلی با عجله دارم تایپ میکنم چون دیر شده و داریم میریم خونه ادامه پست فردا میذارم         ...
23 آبان 1390

اولین مسافرت مرساناجون

سلام دخترم دیروز ۲۷/۷/۹۰ بامامان و بابا رفتی دکتر چکاپ دو ماهگی  البته چون جمعه که بشه ۲۹ مهر میخوای اولین مسافرتو بری زودتر بردنت چکاپ  عسلم وزنت در ۴۸ روزگی شده ۴۹۵۰ و دکتر گفته بود خیلی خوبه فربونت برم که داری بزرگ میشی درضمن قراره فردا اولین مسافرتو با دخترموی عزیز و مامان بابایی برین شمال اینشاالله به خیری و خوشی بربن و بهتون خوش بگذره   ...
23 آبان 1390

متن گفتگو اینترنتی مامان مهسا با بچه های نی نی سایت

به دختر گلم مهسا جون   آرزوهاتو یادداشت کن ویکی  یکی از خدا بخواه.  خدا یادش نمی ره.  اما تو یادت  می ره که اون چیزی که امروز داری آرزوی دیروزت بوده. خدایا سپاسگزارم. به خاطر همه چیزهایی که امروز داریم و همه اون چیزهایی که نداریم متن اینترنتی مامان مهسا با بچه های کلوپ نی نی سایت  وقتی بی بی چک مثبت شد سلام بچه ها منم ديروز گدذاشتم يه خطش پررنگ يكي كمرنگ منم بامورم نميشه 1389/10/25   8:20 ق.ظ     الي جان امروز بايد برم آز اما نميرم خسته شدم از بش جواب مشكوك شنيدم ديشب اينقدر حالت تهوع داشتم اي درد مشكوك زير دلم ترسونده من رو فشار بهم مي...
23 آبان 1390

تولد دو ماهگیت مبارک عزیزم خاطرات ماهگرد دوم

روز سه شنبه ۱۰/۸/۹۰ عصر بود که منو بابایی  رفته بودیم برای شما به مناسبت ماهگرد دوم کادو بگیریم  که مامان مهسا زنگ زد سریع خودتونو  برسونین که حالم خوب نیست خیلی نگران شدم خوشبختانه کادو رو خریده بودیم  و سریع به طرف خونه شما حرکت کردیم   وقتی رسیدیم دیدم مامان مهسا داره از شدت درد گریه میکنه و شما ساکت و با تعجب به مامان نگاه میکردی        سریع زنگ زدم به دکتر و اونم یه سری دارو داد به بابا مجید گفتیم واونم سریع داروهارو خرید و اومد خونه مامان داروهارو خورد و خدارو شکر حالش بهتر شد مامان گفت حالا مراسمو شروع کنیم  اخه...
23 آبان 1390

اولین واکسن عزیز دلم

روز ۱۱/۸/۹۰ ولین واکسن شما عزیزو باید میزدیم  برای همین من شب قبلش که مصادف بود با ماهگرد گلم خونه شما خوابیدم فردا صبح با مامانو بابا راهی مرکز بهداشت شدیم برای  واکسن زدن  مامان مهسا خیلی استرس داشت برای همین تا خانم پرستار اومد امپولو بزنه مامان از اتاق بیرون رفت و شما شروع کردی به گریه کردن بمیرم الهی تا حالا ندیده بود اینجوری گریه کنی  فوری خانم پرستار مامان مهسا رو صدازد و گفت شما فقط میتونی ساکتش کنی و مامان شروع کرد با شما صحبت کردن   واقعا قربون خدا برم با تمام حکمتاش شما در کمال تعجب ساکت شدی  و بعد اومدیم خونه ما دقیقا ساعت ۲ بود که دوباره شروع کردی به گریه کردن اونروز بود که برای اولین بار ...
23 آبان 1390
1